

بعد از کشته شدن ویکتور، سیلین، خونآشامی که تخصصش کشتن گرگینهها است و کینه عمیقی از آنها به دل دارد، به همراه مایکل کوروین که دیگر یک موجود دورگه است در فرار از دست خونآشامان هستند. از طرفی تنها فرمانروای خونآشامها، مارکوس، که اکنون از خواب برخاسته و تبدیل به یک هیولای قدرتمند شده تصمیم دارد برادر گرگینهاش ویلیام را از زندان همیشگیاش آزاد کند. بنابراین سیلین و مایکل بایستی با هم متحد شده و اسرار ارتباطی را که بین نسلهای آن دو وجود دارد کشف کنند تا بتوانند پیش از اینکه دیر شود مارکوس را متوقف سازند...